قوله تعالى: فکیْف إذا جئْنا الآیة این کلمه تعظیم است، بلفظ تعجب میگوید، و در ضمن آن توبیخ منافقان و جهودان است که صفت ایشان از پیش رفت.
میگوید: چون بود حال آن جهودان و منافقان در آن روز رستاخیز؟ و روا بود که این کلمه تعجب تعظیم روز رستاخیز را بود، یعنى که چون بزرگوار و چه عظیم روزیست آن روز رستاخیز! که از هر امتى در هر دورى که بودند پیغامبر ایشان بیاریم، تا بر امت خویش گواهى دهند، نیکان را بر نیکى و بدان را بر بدى، و گواهى دهند قومى را که رسالت پذیرفتند، و استقبال فرمان حق کردند، و گواهى دهند بر قومى که رسالت نپذیرفتند، و از حق سر کشیدند.
آن گه گفت: و جئْنا بک و ترا نیز بیاریم اى محمد، على هولاء شهیدا تا برین کافران مکه و منافقان مدینه گواهى دهى، که چه کردند از نابکار؟ و چه گفتند از ناسزا؟ عبد الله مسعود گفت: رسول خدا (ص) مرا فرمود که: از قرآن چیزى بر خوان، سورة النساء بر خواندم، تا اینجا رسیدم که فکیْف إذا جئْنا منْ کل أمة بشهید، گریستن برسول (ص) درافتاد، آن گه گفت: بس که خواندى.
یوْمئذ یعنى: فى ذلک الیوم، یود الذین کفروا یعنى کفار امة محمد (ص)، و عصوا الرسول و هو نبینا محمد (ص) لوْ تسوى بفتح تا و تشدید سین، بى امالت، مدنى و شامى خوانند، على بناء الفعل للفاعل، و این از باب تفعل است مطاوع سوى، یقال: سویته فتسوى، و اصل، تتسوى است مضارع تسوى. تاء دوم در سین مدغم کردند تسوى شد. حمزه و کسایى تسوى خوانند بفتح تا و تخفیف سین بامالت، و اصل هم تتسوى است، تاء دوم که ایشان مدغم کردند اینان حذف کردند، و امالت این فعل نیکوست، که الفش در تثنیه یاء میگردد و درین هر دو قراءت فعل مسند است با زمین و این بر سبیل اتساع و مجاز است، و معناه: لو تسووا بالأرض فیصیرون مثلها ترابا، کما قال تعالى: یقول الْکافر یا لیْتنی کنْت ترابا.
این همچنانست که گویى: ادخلت الخاتم فى الاصبع. باقى لوْ تسوى خوانند بضم تاء و تخفیف سین بىامالت، على بناء الفعل للمفعول به، و این از باب تفعیل است، مضارع سویت، یقال: سویت بفلان الأرض، اذا دفنته فیها فتسوت به الأرض، و معناه: و یجعلون و الأرض سواء. میگوید: در آن روز منافقان و مشرکان که از استوار داشتن رسول (ص) و پذیرفتن رسالت وى سرکشیدند، خواهند و آرزو کنند که: اگر زمین را با ایشان هموار کنندید، یعنى دوست دارند که ایشان را با زمین یکسان کنند، و ایشان را خاک گردانند. و چون بفتح تاء خوانى معنى آنست که: خواهند و آرزو کنند که اگر زمین با ایشان هموار شدى، یعنى دوست دارند که خاک شدندى و مانند زمین گشتندى، و با آن یکى شدندى. و تفسیر این آیت آنجا است که گفت: یقول الْکافر یا لیْتنی کنْت ترابا، و این آن گه گویند که رب العالمین بهایمرا و جمله طیور و سباع را گوید: کونى ترابا فتصیر ترابا.
تسوى بهم الْأرْض و لا یکْتمون الله حدیثا این کلمه از مشکل قرآن است که جایى دیگر گفت حکایت از مشرکان: و الله ربنا ما کنا مشْرکین، و جایى دیگر: بلْ لمْ نکنْ ندْعوا منْ قبْل شیْئا، ایشان در قیامت خواهند گفت که: ما هرگز مشرک نبودیم، و جز از خداى نپرستیدیم، و این پنهان داشتن کفر و شرک است، و اینجا میگوید: و لا یکْتمون الله حدیثا هیچ سخن از الله پنهان ندارند.
معنى آنست که: لا یستطیعون ان یکتموا الله حدیثا. ابن عباس گفت: ایشان در قیامت چون بینند که الله گناهان اهل اسلام میآمرزد، و شرک نمیآمرزد، گویند: ما نیز اهل گناهان بودیم نه اهل شرک. رب العزة با ایشان گوید: أیْن شرکاوکم الذین کنْتمْ تزْعمون؟ کجااند آن انبازان شما با من که میگفتید بدروغ؟ ایشان گویند: و الله ربنا ما کنا مشْرکین بالله خداوند ما که ما هرگز از انباز گیران نبودیم با خداى آن گه مهر بر دهنهاى ایشان نهند، و دستها و پایهاى ایشان گویا کنند، تا کردهاى ایشان همه باز گویند. آن گه باشد که ایشان آرزو کنند که با زمین هموار شدندى، و این کتمان نکردندى، که بر الله هیچ چیز پوشیده نشود.
یا أیها الذین آمنوا لا تقْربوا الصلاة و أنْتمْ سکارى قرب یقرب بر وزن فعل یفعل، قرب وقوع است، و قرب یقرب على فعل یفعل قرب لزوم است، قرب یعنى گرد چیزى گشت و نزدیک آن گشت، و قرب نزدیک شد، و اما قرب یقرب فهو من قرب الماء اذا اورده. و سکر مأخوذ است از سکر، و سکر بستن بود، یقال: سکرت الماء اى حبسته، و مستى را از آن سکر گویند که فهم فرو بندد بر صاحب خود، و عقل محتبس شود. میگوید: اى ایشان که بگرویدند گرد نماز مگردید در حالت مستى، یعنى گرد جاى نماز مگردید نماز کردن را، و این آیت پیش از آیت تحریم خمر آمده، و شرح این قصه در سورة البقره رفت. ضحاک بن مزاحم گفت: این نه سکر خمر است، که این سکر خوابست، یعنى که با غلبه خواب و اضطراب عقل، نماز مکنید. و بر وفق این تفسیر خبر مصطفى (ص) است: «اذا نعس الرجل و هو یصلى فلینصرف، لعله یدعو على نفسه و هو لا یدرى»، و یقرب منه
قوله (ص): «اذا قام احدکم من اللیل، فاستعجم القرآن على لسانه، فلم یدر ما یقول فلیضطجع».
و روایت کنند از عبیدة السلمانى که گفت: این آیت در شأن کسى است که حاقن بود، و آن خبر بدلیل آرد که مصطفى (ص) گفت: «لا یصلین احدکم و هو یدافع الأخبثین».
و قول درست آنست که: سکر خمر است، و اعتماد بر آنست.
و لا جنبا نصب على الحال است، یعنى: لا تقربوا الصلاة و أنتم جنب.
میگوید: گرد جاى نماز مگردید در حال جنابت. اگر گوئیم لا تقْربوا الصلاة میگوید: گرد جاى نماز مگردید، تقدیر چنان باشد که: لا تقربوا موضع الصلاة و هو المسجد، فحذف المضاف و أقام المضاف الیه مقامه. جنب نامى است مرد را و زن را، و وحدان را و جمع را، یقال: رجل جنب و امرأة جنب و رجال جنب و نساء جنب. جنابت بایلاج حاصل شود یعنى: بتغییب الحشفة فى اى فرج کان، اگر چه انزال با آن نبود، یا بانزال حاصل شود اگر چه ایلاج با آن نبود، و مرد و زن در آن یکسان است.
آن گه گفت: إلا عابری سبیل میگوید در حال جنابت گرد مسجد مگردید، مگر در راه رفتن و آنجا بگذشتن، که راهى دیگر نباشد، و ضرورت بود، یا در مسجد خفته بود و جنابتش رسد بیرون رفتن او را ضرورت بود، یا آب که در آن غسل میکند، در مسجد بود، بکناره آب رفتن ضرورت بود. یزید بن ابى حبیب گفت: جماعتى بودند از انصار که درهاى سراى ایشان در مسجد بود، و چون بیرون مىآمدند در حال جنابت ممر ایشان در مسجد میبود، و ایشان را از آن کراهیت میآمد. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد، و ایشان را در مسجد گذشتن در حال جنابت رخصت داد. اما على و ابن عباس و ابن جبیر و ابن زید و مجاهد و جماعتى میگویند که: إلا عابری سبیل معنى آنست که: الا ان تکونوا مسافرین، و لا تجدون الماء فتیمموا، و بقول اینان صلاة عین نماز است، نه جاى نماز، و در آن حذف مضاف نیست. میگوید در حال جنابت نماز مکنید، تا آن گه که غسل کنید، مگر که مسافران باشید، و آب نیابید، تیمم کنید در آن حال، و نماز کنید که روا است.
حتى تغْتسلوا یعنى: من الجنابة. و غسلهاى واجب چهاراند: غسل جنابت، و غسل حیض، و غسل نفاس، و غسل دادن مرده. بعد از این چهار غسلها همه مسنون است و آن دوازدهاند: غسل آدینه، و غسل هر دو عید، و غسل آفتاب و ماه گرفتن، و غسل استسقا، و غسل کافر که مسلمان شود، و غسل دیوانه که باهوش آید، و غسل کردن از شستن مرده، و غسل احرام، و غسل در مکه رفتن، و غسل وقوف، و غسل رمى، و غسل طواف.
و فرض غسل آنست که همه تن بشوید، و آب بأصل مویها برساند، و نیت رفع جنابت کند. و کمال غسل آنست که در خبر عائشه است، قالت: «کان رسول الله (ص) اذا اغتسل من الجنابة بدأ فغسل یدیه، ثم یتوضأ کما یتوضأ للصلوة، ثم یدخل اصابعه فى الماء، ثم یخلل بها اصول الشعر، ثم یصب على رأسه ثلاث غرفات من ماء، ثم یفیض الماء على جلده کله».
و إنْ کنْتمْ مرْضى و اگر بیماران باشید، یعنى بیمارى که رسیدن آب بوى زیان دارد، چنان که بر تن جراحتى دارد، یا شکستگى عضوى از اعضاء، یا آبله و مانند آن، وى را درین بیمارى رخصت هست که آب بگذارد، و تیمم کند، بدلیل خبر جابر عبد الله، گفتا: در سفرى بودیم و یکى را از رفقاء ما سر بشکستند، و او را احتلام رسید. از یاران خود پرسید که مرا هیچ رخصتى بود آب بگذاشتن و تیمم کردن؟ ایشان گفتند: ترا هیچ رخصت ندانیم در تیمم با قدرت آب. آن گه غسل کرد، و فرمان یافت. رسول خدا را از آن خبر کردند، گفت: «قتلوه قتلهم الله، ألا سألوا اذا لم یعلموا؟ فانما شفاء العى السوال، انما کان یکفیه أن یتیمم، و یعصب على جرحه خرقة، ثم یمسح علیها، و یغسل سائر جسده».
أوْ على سفر یا در سفرى باشد، اگر دراز بود آن سفر یا کوتاه، چون آب نیابد، یا افزونى از آب خوردنى نیابد، و وقت نماز درآید، تیمم کند. اما اگر عذر بیمارى و سفر نبود، و آب نیابد بمذهب شافعى (رض) آنست که تیمم کند، و نماز کند، پس چون بآب در رسد آن نماز قضا کند. و مالک و اوزاعى و ابو یوسف میگویند بتیمم نماز کند، و بر وى قضاء نماز نبود. ابو حنیفه گفت: نه تیمم کند و نه نماز، تا آن گه که بآب در رسد و بوضو نماز کند.
أوْ جاء أحد منْکمْ من الْغائط غائط گو است در زمین، و اینجا کنایت از قضاء حاجت آدمى. و این نام غائط از آن افتاد که عرب را کنف نبود در جدران، در زمان اول بصحرا میشدند، و گوها میجستند نشست را.
أوْ لامسْتم النساء بى الف اینجا و در سورة المائده قراءت حمزه و کسایى است، از لمس یلمس، و این لمس هم بدست بود، و هم بدیگر جوارح. و بلفظ فعل از آنست که فعل در باب مباشرت و مباضعت مضاف با مرد است، و مثل این در قرآن آمده است بر لفظ فعل، چنان که گفت: لمْ یمْسسْنی بشر، لمْ یطْمثْهن.
باقى لامسْتم بألف خوانند در هر دو سورة. و روا باشد که فعل هم از یکى باشد، و گر چه تلفظ فاعل است چون عاقبت اللص، و طارقت النعل، و عافاک الله.
و روا بود که فعل از هر دو بود، کالمجامعة و المباضعة و المباشرة، لاشتراکهما فى ذلک. و در معنى لمس و ملامسة علما مختلفاند. على بن ابى طالب (ع) و عبد الله بن عباس و ابو موسى و حسن و مجاهد و قتاده گفتند: بمعنى مجامعت است اى جامعتم. و ابو حنیفه و اصحاب او بریناند، و کان ابن عباس یقول: اراد الله به الجماع و کنى عنه لأنه کریم. و عمرو بن عبد الله مسعود، و عبد الله عمر، و عمار یاسر و شعبى، و نخعى، و ابو عبیده گفتند: التقاء بشرتین است: بشره به بشره رسیدن، و اهل مدینه و اهل حجاز و شام بریناند، و مقوى این قول دلالت لفظ است بر آن، و حمل المعنى على اللفظ اولى من حمله على الکنایة عنه من غیر ضرورة دعت الیه.
و در حکم آیت فقها مختلفاند: مذهب شافعى آنست که اگر مرد زن را پاسد، یا زن مرد را پاسد بدست یا بغیر دست، چنان که بىحائلى بشره ببشره رسد، طهارت پاسنده باطل گشت، و در طهارت پاسیده دو قول است: و مذهب اوزاعى آنست که اگر بدست پاسد طهارت باطل شود، و بغیر دست باطل نشود همچون مس فرج، و مذهب مالک و احمد و اسحاق و لیث سعد آنست که: اگر بشهوت پاسد طهارت منتقض شود، و اگر بىشهوت بود منتقض نشود. و مذهب ابو حنیفه و ابو یوسف آنست که: اگر پاسیدن تمام باشد بغایتى که از آن انتشار پدید آید، طهارت باطل کند، و اگر چنین نبود باطل نکند. و اگر طفلهاى باشد که در محل شهوت نباشد از صغر، یا زنى از ذوات الرحم که نکاح وى او را حلال نباشد، شافعى را درین دو قول است. و در پاسیدن موى و ناخن و دندان خلافست، و جماعتى از اصحاب وى بر آنند که بپاسیدن این هر سه، طهارت منتقض نشود قولا واحدا.
أوْ لامسْتم النساء فلمْ تجدوا ماء فتیمموا صعیدا طیبا میگوید: اگر زنان را پاسیده باشید، و آبدست باید کرد، یا بزن رسیده باشید، و غسل باید کرد، و آب نیابید تیمم کنید. معنى تیمم قصد است، یقال یمم و تیمم اى قصد، و الصعید التراب، سمى صعیدا لأنه یصعد من باطن الأرض. میگوید: آهنگ خاک پاک کنید، خاکى خشک، آزاد از آمیغ، مگر از ریک. صعید روى زمین است، و «طیب» آنست که نه پلید باشد نه آمیخته با چیزى، نه از جنس زمین. و تیمم از خصائص این امت است، هرگز هیچ امت را نبودست پیش ازین امت. مصطفى (ص) گفت: «فضلنا على الناس بثلاث: جعلت الأرض کلها لنا مسجدا، و جعلت تربتها لنا طهورا، اذا لم نجد الماء، و جعلت صفوفنا کصفوف الملائکة»
و بدو تیمم آنست که عائشه روایت کند، و این خبر در صحیح است، گفت: یا رسول خدا (ص) در بعضى از سفرها بیرون شدیم، چون به ذات الجیش رسیدیم، عقد من گم شد، و آنجا قطرهاى آب نبود با کس، و دشتى مجدب بىنبات و بىآب بود. مصطفى (ص) آنجا بیستاد، و مردمان برجستن آن برخاستند. مردمان ابو بکر را گفتند: بینى که عائشه چه کرد؟ رسول خدا و یاران را اینجا موقوف کرد، و با هیچ کس قطرهاى آب نه، در دشتى خشک.
ابو بکر آمد نزدیک مصطفى (ص)، و مصطفى سر در کنار من نهاده بود، و در خواب شده، و مرا گفت که: رسول خدا را اینجا در زمینى خشک بىآب بداشتى، و با کس قطرهاى آب نه، و با من عتاب میکرد، و آنچه الله خواست میگفت، و سر دست در پهلوى من میزد. مصطفى (ص) سر بر کنار من داشت در خواب، و من نمیتوانستم جنبیدن که نباید که بیدار شود. آنجا بودیم چون بامداد شد قطرهاى آب نبود جبرئیل آمد، و فرمان آورد بتیمم. سید بن حضیر گفت: ما هى بأول برکتکم یا آل ابى بکر؟ و چون شتر بر کردیم بر گرفتن را، عقد من از زیر پهلوى شتر بیرون آمد. ۶۵ اما کیفیت تیمم آنست که: چون وقت نماز درآید اول آب طلب کند، اگر آب نیابد، یا چندان یابد که خوردن وى را، و رفیقان وى را چیزى بسر نیاید، یا در راه آب دزدى باشد، یا کسى یا چیزى که از وى ترسد، یا آب ملک دیگرى بود، و بوى نفروشد مگر بزیادت قیمت آن، یا جراحتى دارد، یا بیمارى که اگر آب بکار دارد هالک شود، یا خطر آن بود که بیمارى دراز شود، چون این عذرها ظاهر بود، و وقت نماز درآمده باشد، جایى که خاک پاک باشد طلب کند، چنان که در آن هیچ نجاستى نبود، و مستعمل نباشد، و بیرون از خاک جوهرى دیگر چون زرنیخ، و گچ، و آهک، و سرمه، در آن نبود، و نه آمیغ زعفران و مشک، و ذریره، و امثال آن. آن گه هر دو دست بر آن زند، چنان که گرد برخیزد، و انگشتان بهم باز نهد، و نیت استباحت نماز کند نه نیت رفع حدث، و جمله روى خویش بآن مسح کند، و بر وى نیست که بتکلف خاک بمیان مویها رساند، پس اگر انگشترى دارد بیرون کند، و دیگر باره دو دست بر خاک زند، انگشتها از یکدیگر گشاده، و باطن انگشتهاء چپ بر پشت انگشتان راست نهد، و بر پشت کف براند، چون بکوع رسد سر انگشتان در خود گیرد، و بر کناره ساعد نهد، پس این باطن انگشتان دست چپ برین صفت بر پشت ساعد راست براند تا بمرفق. آن گه باطن کف چپ بر باطن ساعد راست نهد، و ابهام بردارد و براند تا بکوع، چون بکوع رسد باطن ابهام جهت پشت ابهام راست براند.
پس دست راست بر دست چپ همچنین کند که گفتیم، و براند، و بدین صفت که بیان کردیم آن را مسح کند. آن گه کف هر دو دست بهم درمالد، و انگشتان بمیان یکدیگر برآرد، و بمالد. و اگر زیادت ازین کند چندان که غبار بجمله دست رسد روا باشد. و آن گه باین یک تیمم یک فریضه نماز بیش نگزارد، و نوافل چندان که خواهد. و چون فریضه دیگر خواهد کرد، دیگر بار تیمم کند. این شرح و بیان مذهب شافعى است. و ابو حنیفه در بعضى ازین مسائل مىخلاف کند، گفت: وقت نماز درآمدن در تیمم شرط نیست، و طلب آب کردن پیش از تیمم واجب نیست، و گفت: بیک تیمم بیش از یک فریضه گزاردن رواست. هم چنان که بیک طهارت چندان که خواهد فرائض نماز گزارد، تیمم همچنانست. و گفت: در تیمم اعتبار بخاک نیست، بلکه اگر دست بر سنگ سخت زند، و مسح کند رواست، و هر چه از جنس زمین بود چون کحل و زرنیخ و گچ و سنگ و مثل آن تیمم بر آن روا بیند. و بمذهب مالک اعتبار بزمین است و هر چه بزمین متصل، چون درخت و نبات. اگر دست بر درخت زند و مسح کند روا بیند. و ثورى و اوزاعى درین بیفزودند، و گفتند: اعتبار بزمین و هر چه بر زمین است اگر چه متصل نباشد، تا آن حد که اگر بر زمین برف و تگرگ بود دست بر برف و تگرگ زند و مسح کند، روا دارند. اما شافعى گفت: اعتبار بخاکست، که مصطفى (ص) خاک مخصوص کرد، گفت: «و جعل ترابها لنا طهورا».
و طلب آب واجب است که الله گفت: فلمْ تجدوا ماء فتیمموا، و تا طلب در پیش نبود، فلم تجدوا معنى ندهد و قصد کردن بزمین نقل خاک را واجب است، که الله گفت: فتیمموا صعیدا طیبا.
گفتهاند که: طیب آن زمین و آن خاکست که نبات بیرون دهد، هر چه نبات از آن نروید طیب نبود، یدل علیه قوله تعالى: و الْبلد الطیب یخْرج نباته بإذْن ربه.
روى عمران بن حصین: ان رسول الله (ص) رأى رجلا معتزلا لم یصل مع القوم، فقال: «یا فلان! ما منعک ان تصلى مع القوم؟» فقال: یا رسول الله اصابتنى جنابة و لا ماء.
قال: «علیک بالصعید، فانه یکفیک».
قال: عمرانى: صلیت خلف رسول الله (ص)، و کان فینا رجل جنب، فأمره النبی (ص) أن یتیمم و یصلى، فلما وجد الماء امره النبی (ص) أن یغتسل، و لم یأمره ان یعید الصلاة.
و عن ابى ذر (رض) قال: قال رسول الله (ص): «الصعید الطیب وضوء المسلم و لو لم یجد الماء عشر سنین».
فامْسحوا بوجوهکمْ و أیْدیکمْ إن الله کان عفوا غفورا و در دعاء پیغامبر است: «اللهم انک عفو تحب العفو فاعف عنى، اللهم انى ظلمت نفسى ظلما کثیرا، و لا یغفر الذنوب الا انت، فاغفر لى مغفرة من عندک، و ارحمنى انک انت الغفور الرحیم».
هر دو نام بمعنى نام متقارباند، «عفو» محو است، و «غفر» تغطیه، یعنى: یمحو آثار الاجرام بجمیل المغفرة.
أ لمْ تر إلى الذین أوتوا نصیبا من الْکتاب الآیة کتاب اینجا تورات است، و آیت در شأن جهودان است. یشْترون الضلالة یعنى یختارونها على الهدى بتکذیب محمد (ص).
و یریدون أنْ تضلوا السبیل ان تخطئوا طریق الهدى، کما انهم اخطووها.
میگوید: آن جهودان که پیش از بعثت محمد، بوى ایمان داشتند، اکنون آن ایمان که بوى داشتند بتکذیب وى بفروختند، و ضلالت بر هدى اختیار کردند، و تحریف و تبدیل در صفت وى آوردند، و میخواهند که شما نیز که مومناناید راه راست گم کنید، و تحریف و تبدیل ایشان بخرید. از ایشان نصیحت مخواهید و مپذیرید، که ایشان دشمنان شمااند، و الله تعالى دشمنان شما از شما به شناسد.
و کفى بالله ولیا و کفى بالله نصیرا اى: و کفى الله ولیا و کفى الله نصیرا.
و «باء»، تأکید را درآورد، و بمعنى امر است، اى اکتفوا بالله عز و جل.
من الذین هادوا خواهى بآیت پیش در رسان، یعنى: اوتوا نصیبا من الکتاب من الذین هادوا، تا تفسیر آن باشد، و خواهى از آن بریده کن، یعنى: من الذین هادوا قوم یحرفون الکلم. کلم سخنان خدا است در نبوت محمد (ص) در کتاب تورات.
و یقولون سمعْنا و عصیْنا بظاهر میگفتند که فرمان برداریم، اما در دل میداشتند که فرمان نبریم و سرکشیم. و اسْمعْ غیْر مسْمع این چنان است که گویند: اسمع لا سمعت، بشنو که مشنوایا. «و راعنا» بزبان عربى میگفتند، یعنى: ارعنا سمعک، و این بزبان عرب از طریق مراعات است، اما بزبان عبرى هجو است و سب، از رعونت برگرفتهاند.
لیا بألْسنتهمْ اصل لیا، لویا است، اما «واو» در «یا» مدغم کردند.
و طعْنا فی الدین اى وقیعة فى دین الاسلام. یعنى که ایشان بطعن میگویند که: دین آنست که ما درآنیم، نه دین محمد. و گفتهاند که: دین اینجا محمد (ص) است او را دین خواند از آنکه معقل دین است و مایه دین.
رب العالمین گفت: و لوْ أنهمْ قالوا سمعْنا و أطعْنا اگر آن جهودان بجاى عصینا، اطعنا گفتندید، و بجاى راعنا، اسمع و انظرنا گفتندید، لکان خیْرا لهمْ و أقْوم، ایشان را آن به بودى، و بعدل و صوابتر بودى، از تحریف که آوردند، و طعن که کردند.
و لکنْ لعنهم الله بکفْرهمْ فلذلک لا یقولون ما هو خیر لهم. میگوید: الله بر ایشان لعنت کرد، و از بر خود براند، آنست که آنچه ایشان را به است نمیگویند.
فلا یوْمنون إلا قلیلا میگوید: آنچه ایشان بآن ایمان آوردند در جنب آنچه بآن کافر شدند اندکیست، و آن آنست که میگفتند: الله خداى ماست، و بهشت و دوزخ حق است. میگوید: این با تکذیب محمد (ص) و کافر شدن به قرآن هیچ چیز نیست، و ایشان را از عذاب نرهاند.
یا أیها الذین أوتوا الْکتاب آمنوا بما نزلْنا مصدقا لما معکمْ ابن عباس گفت: رسول خدا (ص) با دانشمندان جهودان سخن گفت، عبد الله صوریا و کعب اسید و مالک ضیف، گفت: یا معشر الیهود! از خدا بترسید، و مسلمان شوید که شما میدانید که من راست میگویم، و آنچه آوردم حق است و راست. ایشان منکر شدند، و بر کفر خویش اصرار نمودند. رب العالمین در شأن ایشان این آیت فرستاد که اى اهل تورات! ایمان آرید به محمد، و به قرآن که فرو فرستادیم، استوار گیر و گواه آن تورات که با شما است.
منْ قبْل أنْ نطْمس وجوها فنردها على أدْبارها طمس آنست که چشم و بینى و دهن و حاجب همه از آن محو کنند، و رویها همچون پایهاى شتر کنند، و همچون قفاهاى ایشان کنند. أوْ نلْعنهمْ کما لعنا أصْحاب السبْت اى نجعلهم قردة و خنازیر کما فعلنا بأوائلهم. اگر کسى پرسد چون که ایشان را بیم داد بعقوبت طمس اگر ایمان نیارند، پس ایمان نیاوردند و عقوبت طمس بر ایشان هم نرفت؟
جواب آنست بقول مبرد که: این وعید در حق جهودان باقى است و منتظر، که پیش از قیامت بایشان در رسد لا محالة تحقیق این وعید را. و گفتهاند این وعید بشرط آن بود که اگر از ایشان هیچکس مسلمان نشود، ایشان را روى بگردانند، پس عبد الله سلام و اصحاب وى و کعب احبار مسلمان شدند، و این عقوبت از باقى برداشتند. آن روز که این آیت فرو آمد عبد الله سلام این وعید بشنید، پیش از آنکه باهل خود بازگشت، آمد بر رسول خدا گفت: یا رسول الله از آن پس که آن وعید بشنیدم ترسیدم که اگر مرا روى باز پس گردانند پیش از آنکه بتو رسم، و عمر خطاب این آیت بر کعب احبار خواند. کعب از بیم آنکه این عقوبت درو رسد گفت: یا رب! آمنت، یا رب اسلمت.
قول حسن و مجاهد و سعید جبیر درین سوال آنست که: طمس ایشان ارتداد ایشان بود، یعنى که جهودان پیش از مبعث مصطفى (ص) بوى ایمان داشتند، و پس از مبعث وى بوى کافر شدند، روى دل ایشان از آن هدى و بصیرت که در آن بودند برگردانیدند، و در کفر و ضلالت بماندند. و قال ابن زید: طمسهم محو آثارهم من وجوههم و نواحیهم التى هم بها.
فنردها على أدْبارها حتى یعودوا الى حیث جاءوا منه بدیا، و هو الشام، ذلک فى اجلاء بنى النضیر الى الشام قصة طویلة.
و کان أمْر الله مفْعولا لا راد لحکمه، و لا ناقض لأمره. میگوید: کارى که الله گوید که کنم، آن در حکم وى کردنى است. معنى دیگر: فرمانى که الله دهد بآن کار کردنى است. ابو مسلم خلیلى را گفتند استاد کعب احبار که: چه چیز ترا بر مسلمان شدن داشت؟ که در روزگار رسول خدا و در روز ابو بکر مسلمان نشدى؟! گفت: آواز قرآن خوانى شنیدم از لشکرگاه سپاه عمر خطاب در شام، که این آیت میخواند، همه شب بر روى خود میترسیدم که نباید که صورت من مطموس شود. بامداد پگاه آمدم و مسلمان شدم.